گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد هجدهم
.بيان جنگ خوارج در شهر موصل‌




در آن سال ميان هارون خارجي و محمد بن خرزاد (خوزاد- نام فارسي) كه او نيز از خوارج بود در محل «بدرا» از نواحي موصل جنگ واقع شد. سبب اين بود كه ما پيش از اين بيان كرديم كه بعد از مساور اختلاف ما بين محمد بن خرزاد و اتباع مساور رخ داد و آن در حوادث سال دويست و شصت و سه بود كه محمد براي جنگ هارون لشكر كشيد و در محل واسط نزديك موصل لشكر زد (غير از واسط
ص: 204
معروف كه در وسط بصره و بغداد است و مركز حجاج بن يوسف بود). او بر گاو سوار مي‌شد كه تن بفرار ندهد. پشمينه مي‌پوشيد و رخت وصله‌دار كه خود بدست خويش پينه مي‌كرد و بسيار عبادت مي‌نمود و بر خاك مي‌نشست كه بين خاك و تن او فرش حايل نباشد. چون در واسط لشكر زد اعيان و بزرگان شهر موصل نزد او رفتند.
هارون در محل «معلثايا» براي جنگ با محمد لشكر جمع مي‌كرد چون شنيد كه محمد نزديك موصل شده سوي او لشكر كشيد ابن خرزاد (محمد) هم سپاه خود را سوي ميدان سوق داد و مقابله و مقاتله سخت واقع شد. در آن جنگ مبارزه تن بتن و حمله‌هاي بسيار رخ داد و بالاخره هارون گريخت و دويست تن از اتباع او بخاك و خون افتادند عده كشتگان از سواران دلير و پهلوانان مشهور بودند.
هارون در حال فرار از دجله گذشت و نزد اعراب رفت كه خود را بقبيله بني تغلب رساند. قبيله تغلب گرد او تجمع و او را ياري كردند. ابن خرز ادهم بهمان جائي كه بود بازگشت هارون هم بشهر «حديثه» رفت و در آنجا عده بسيار گرد او تجمع نمودند با اتباع ابن خرزاد مكاتبه كرد و آنها را سوي خود كشيد. با ابن خرزاد كسي جز عشيره او نماند كه آنها را شمردليه از اهالي شهر زور مي‌گفتند. علت اينكه اتباع او روي برگردانيدند اين بود كه زندگاني خشن و غير مطلوب در شهر زور داشت.
شهر زور هم شهري پر از دشمن بود كه از كردان و ديگران در آن سامان مي‌زيستند.
چون اتباع ابن خرزاد وضع را بدان گونه ديدند از او رخ تابيدند و بهارون گرويدند كردان جلاليه هم با محمد ستيز و نبرد كردند و او را كشتند رياست خوارج بهارون منحصر و او نيرومند و بزرگ شد. مأمورين خود را براي جمع زكات بدجله فرستاد كه از بازرگانان در حال خروج و ورود و رفت و آمد ماليات مقرره دريافت كنند.
بخشداران و حكام و عمال خود را بقري و قصبات فرستاد كه ده يك از حاصل و غلات و حبوب را بگيرند.
ص: 205

بيان حوادث‌

در آن سال «ابن حفصون» در اندلس خلاف و ستيز با محمد بن عبد الرحمن امير اندلس آغاز و در ناحيه «ريه» قيام نمود. لشكري از آن ناحيه بفرماندهي حاكم محل بجنگ او رفت ولي شكست خورد و گريخت. كار عمر بن «حفصون» بالا گرفت و نيرومند شد و در همه جا شهرت يافت و مفسدين و تبه كاران از هر سو باو گرويدند.
محمد امير اندلس حاكم و فرمانده ديگري فرستاد با عمر آشتي كرد. آن فرمانده تمام ياران مفسد عمر را تعقيب و بتدريج هلاك كرد. بعضي را هم تبعيد نمود. احوال و اوضاع آن سامان قرين آسايش و امان گرديد.
در آن سال زمين لرزه هولناك و عظيم در شام و مصر و بلاد جزيره و افريقا و اندلس رخ داد. قبل از آن يك نحو تكان سخت واقع شد.
حسن بن عباس امير جزيره صقليه (سيسيل) شد او بهر ناحيه دسته‌هاي لشكر را فرستاد و خود سوي «بلرم» رفت. روميان نيز دسته‌هاي لشكر را همه جا فرستادند و مسلمين را دچار كردند و آن در زمان امارت حسن بن عباس بود.
در آن سال محمد بن عبد اللّه بن طاهر بازداشت شد (بايد محمد بن طاهر بن عبد اللّه باشد) خانواده او را هم بزندان افكندند و آن بعد از پيروزي خجستاني بر عمرو بن ليث كه عمرو محمد را متهم كرده بود با خجستاني مكاتبه داشت. همچنين با حسين بن طاهر ارتباط و مكاتبه را برقرار كرده بود زيرا خجستاني و حسين بن طاهر هر دو نام محمد بن طاهر را بر منبر ياد مي‌كردند و نامش در خراسان برده مي‌شد (بعنوان امير متوكل).
ميان «كيغلغ» ترك و احمد بن عبد العزيز بن ابي دلف جنگ رخ داد كه اتباع احمد منهزم شدند و «كيغلغ» رفت تا همدان را گرفت. احمد بن عبد العزيز دوباره تجهيز و او را قصد كرد. «كيغلغ» گريخت بمحل «صيمره» پناه برد.
در ماه ربيع الاخر ام حبيبه دختر رشيد درگذشت.
ص: 206
در آن سال ميان اسحاق بن «كنداجيق» و اسحاق بن ايوب جنگ واقع شد.
عيسي بن شيخ و ابو المغراء و حمدان بن حمدان و قومي از ربيعه و تغلب و بكر و يمن با ابن ايوب بودند كه اسحاق بن «كنداجيق» همه را شكست داد و منهزم و تا «نصيبين» و «آمد» دنبال كرد و در آمد عده گماشت كه عيسي (ابن شيخ) را محاصره كنند. كه چند جنگ ميان آن عده و عيسي رخ داد.
خجستاني وارد نيشابور شد و عمرو بن ليث و اتباع او منهزم شدند. خجستاني بدرفتاري كرد و خانه‌هاي معاذ بن مسلم را منهدم نمود و هر كه را توانست تازيانه زد. نام محمد بن طاهر را از خطبه حذف و مستقيما براي خليفه معتمد دعوت كرد و نام خود را برد.
در شوال اتباع ابي الساج بر «هيصم» عجلي حمله كردند كشتند و لشكرگاه او را غارت نمودند.
احمد بن عبد اللّه خجستاني سوي عراق لشكر كشيد و چون بسمنان رسيد اهالي شهر «ري» شهر را بستند و آماده دفاع شدند او بخراسان بازگشت.
بسياري از حجاج در آن سال از راه مكه برگشتند زيرا گرما شدت يافته بود عده بسيار هم بسير خود ادامه دادند كه از شدت گرما و تشنگي هلاك شدند زيرا در صحرا دچار شده بودند.
قبيله فزاره بر كاروان بازرگانان حمله كرد گفته شد هفتصد بار كالاي بافته ربودند.
طباع از شهر سامرا تبعيد شد.
خجستاني سكه سيم و زر درهم و دينار بنام خود زد.
هارون بن محمد بن اسحاق بن موسي بن عيسي هاشمي امير الحاج شد.
محمد بن حماد بن بكر بن حماد و ابو بكر مقري (قرآن) يار خلف بن هشام در ماه ربيع الاخر وفات يافت.
ص: 207

سنه دويست و شصت و هشت‌

بيان حوادث صاحب الزنج‌

در محرم سال جاري يكي از سالاران آن پليد جعفر بن ابراهيم معروف بسجان (در طبري سجان بمعني زندان بان آمده) كه مورد اعتماد و وثوق آن پليد بود تسليم شد و موفق باو خلعت داد و صاحب الزنج مرعوب شد. موفق دستور داد او را در يك زورق سوار كنند و از ناحيه كاخ آن پليد عبور دهند. او سوار شد و بياران خود كه نزد آن پليد بودند خطاب كرد و گفت: شما گرچه فريب اين پليد را خورده‌ايد من بر دروغ و شعبده بازي و فسق و فجور و تبه كاري او آگاهم. در آن روز بسياري از مردم امان خواستند و گروهي از سالاران پناه بردند و موفق بآنها خلعت و انعام داد و نيكي كرد و باز مردم گروه گروه امان خواستند و تسليم شدند.
پس از آن موفق از جنگ دست كشيد تا سپاهيان استراحت كنند و آن استراحت تا ماه ربيع الاخر كشيد و در نيمه ربيع الاخر موفق شهر آن پليد را قصد كرد. سالاران و فرماندهان را هر يكي با عده خود در جهات مختلفه شهر گماشت و با هر گروهي يك عده تيشه دار فرستاد كه ديوار شهر را ويران و رخنه و راه ايجاد كنند. بهمه هم تأكيد كرد كه اگر ديوار را ويران كنند داخل شهر نشوند. كمانداران و تير اندازان را فرمان داد كه مدافعين شهر را هدف كنند تا كلنگ داران كار خود را انجام دهند و كسي نتواند بآنها آزار برسانند. سپاهيان از هر جهت سوي شهر پيش رفتند و بديوار رسيدند و چندين رخنه و شكاف در چندين جا وارد كردند. اتباع موفق از تمام آن رخنه‌ها داخل شهر شدند. اتباع آن پليد هم شروع بجنگ و دفاع كردند ولي در قبال سپاهيان تاب نياورده تن بفرار دادند. سپاهيان موفق هم آنها را دنبال كردند و در راههاي مختلف شهر پيش رفتند و اين بار بيشتر از سابق نفوذ يافتند و آتش زدند و اسير گرفتند. زنگيان برگشتند و حمله كردند و چند كمين از كمين‌گاه
ص: 208
خارج شدند كه خود براه و چاه آشنا بودند و مهاجمين اوضاع را نمي‌دانستند.
سپاهيان موفق دچار شدند ناگزير از خود دفاع كردند و اندك اندك عقب نشستند تا بدجله رسيدند عده از آنها كشته شدند و زنگيان سلاح و لباس مقتولين را ربودند.
موفق هم بشهر خود بازگشت سپاهيان را جمع و ملامت كرد كه چرا بر خلاف فرمان رفتار و هجوم كردند و تدبير او را بهم زدند. دستور داد مفقودين را احصا كنند احصا و معلوم كردند كه مواجب آنان را بزن و فرزندشان داد. و بر آن افزود.

بيان واقعه معتضد با اعراب‌

در آن سال ابو العباس احمد بن موفق كه او معتضد باللّه شد (بعد كه بخلافت رسيد) باعرابي كه براي آن پليد خواربار و ضروريات حمل مي‌كردند حمله نمود كه عده را كشت و اسير گرفت و هر چه با خود داشتند ربود. پس از آن كساني بشهر بصره فرستاد كه مانع حمل خواربار گردند.
موفق وشيق غلام ابو العباس را براي سركوبي بني تميم روانه كرد (با عده) كه بني تميم براي آن پليد خواربار حمل مي‌كردند بيشتر آنها را كشت و گروهي را اسير كرد. سرهاي بريده و اسراء را بشهر موفقيه فرستاد. موفق دستور داد كه آنها را روبروي سپاه زنگ قرار دهند (تا آنها را ببينند و بدانند) يكي از آنها مردي بود كه همواره ميان صاحب الزنج و اعراب نماينده مي‌شد و خواربار حمل مي‌كرد.
دست و پاي او را بريدند و پيكرش را نزد سپاهيان زنگ انداختند. گرفتاران ديگر را هم گردن زدند. حمل خواربار و ضروريات بريده شد و آن پليد (با اتباع خود) ذخاير را مصرف كردند و چيزي نماند. محاصره بآنها آسيب و زيان رسانيد و آنها ناتوان شدند. هر اسيري يا تسليم شده‌اي كه بدست سپاهيان موفق مي‌افتاد در خصوص خواربار از او مي‌پرسيدند مي‌گفت از مدتي نان نخورده‌ام چون بدان حال و مآل دچار شدند موفق تصميم گرفت كه جنگ را سخت‌تر كند تا بيشتر آنها را دچار
ص: 209
رنج نمايد. تسليم‌شدگان و امان‌خواستگان فزون گشتند. بسياري از آنها در قري و قصبات و رودهاي دور متفرق و در بدر شدند. موفق آگاه شد عده از غلامان سپاه خود فرستاد كه گريختگان دشمن را از اطراف دعوت و جمع كند هر كه قبول نمايد بيايد و هر كه خودداري كند سرش را بگيرند. بسياري از آنها را كشتند و عده هم دعوت را اجابت كرده پناه بردند.
چون عده امان خواهان و پناهندگان فزون گرديد موفق آنها را سان ديد هر كه داراي نيرو بود بغلامان خود ملحق نمود و هر كه ناتوان يا مجروح بود عطا و جامه داد و نزد سپاه آن پليد فرستاد ناتوانان بازگشته را دستور داد كه انعام و احسان و مهرباني او را نزد همگنان بيان كنند كه زنگيان بدانند موفق و ياران او جز نيكي نسبت بگرفتاران كار ديگري نخواهند كرد. براي موفق (با آن تدبير و احسان) هر چه خواست فراهم شد كه اتباع آن پليد را با مهر نزد خود كشيد. موفق و فرزندش ابو العباس جنگ را ادامه دادند. يكبار موفق و يكبار ديگر ابو العباس فرمانده حمله مي‌شدند ابو العباس مجروح شد و بهبودي يافت.
از جمله كشتگان آن پليد بهبود بن عبد الوهاب بود كه بسيار حمله و نبرد مي‌كرد و كشتي‌هاي جنگي را مي‌كشيد و بر آنها پرچمهاي موفق را مي‌افراشت كه سپاه موفق را فريب دهد. چون دشمن را ناتوان مي‌ديد او را با مال بسيار مي‌ربود.
ابو العباس در برخي نبردها با او مقابله كرد او پس از نزديك شدن بهلاك گريخت.
پس از آن روزي يكي از كشتي‌هاي ابو العباس را ديد كه حامل ياران جنگجوي او بود آن را بطمع پيروزي قصد كرد و خواست آنرا بربايد كه يكي از غلامان ابو العباس او را با نيزه طعنه زد. نيزه بشكم او فرو رفت و او در آب افتاد يارانش او را نجات دادند و بردند و پيش از اينكه بسپاه آن پليد برسد هلاك شد. خداوند مسلمين را از شر او آسوده نمود. قتل او يكي از بزرگترين پيروزي بشمار مي‌رفت. فاجعه او براي آن پليد ناگوار و شديد بود. اتباع او سخت زاري كردند و پريشان شدند. موفق خبر قتل او را شنيد غلام قاتل او را نزد خود خواند و خلعت و طوق (نشان آن زمان)
ص: 210
داد و بر مواجب او افزود. تمام آنهايي كه در آن كشتي بودند مانند آن غلام مشمول انعام و احسان گرديدند.
پس از موفق دوايتي (در طبري ذوائبي گيس دار آمده) را گرفت كه با صاحب الزنج دوستي داشت.

بيان وقايع رافع بن هرثمه‌

چون احمد بن عبد اللّه خجستاني كشته شد چنانكه بيان نموديم كه قتل او در همين سال رخ داد اتباع او بر امارت رافع بن هرثمه متفق شدند و او را امير خود نمودند. رافع يكي از ياران محمد بن طاهر بن عبد اللّه بن طاهر بود.
چون يعقوب بن ليث نيشابور را گرفت و طاهريان را از آن ديار بركنار كرد رافع باو پيوست و چون يعقوب بسيستان بازگشت رافع همراه او بود. رافع ريش دراز و روي زشت داشت. روزي بر يعقوب وارد و خارج شد. هنگام خروج يعقوب گفت: من اين مرد را دوست ندارم هر جا كه ميخواهد برود آزاد است. باو گفتند (كه يعقوب چنين گفته) او جدا شد و بخانه خود در «تامين» كه باذغيس باشد رفت در آنجا ماند تا آنكه خجستاني او را نزد خود خواند چنانكه بيان كرديم آنگاه او را سالار سپاه خود نمود كه در هرات بود. اتباع خجستاني هم پس از قتل او رافع را چنانكه اشاره شد امير خود نمودند.
رافع از هرات سوي نيشابور لشكر كشيد. در آن هنگام ابو طلحه بن شركب از گرگان رفته و شهر نيشابور را گرفته بود رافع او را محاصره و خواربار را منع كرد. قحط و غلا در آن شهر شدت يافت ابو طلحه ناگزير تن بگريز داد. رافع شهر را گرفت و در آنجا اقامت گزيد و آن در سنه دويست و شصت و نه بود.
ابو طلحه سوي مرو لشكر كشيد هرات را بمحمد بن مهتدي واگذار و بنام محمد بن طاهر خطبه خواند هم در مرو و هم در هرات كه تحت امارت او بود.
ص: 211
عمرو بن ليث او را قصد و جنگ كرد. ابو طلحه منهزم شد. عمرو هم مرو را بمحمد بن سهل بن هاشم واگذار نمود. شركب (بايد ابن شركب باشد) سوي «نكند» رفت از اسماعيل بن احمد ساماني ياري خواست او هم لشكري بمدد او فرستاد. بمرو برگشت و محمد بن سهل را از شهر اخراج و شهر را غارت كرد بنام عمرو بن ليث هم خطبه خواند و آن در ماه شعبان سنه دويست و هفتاد و يك بود.
در آن سال موفق امارت خراسان را بمحمد بن طاهر داد كه او در بغداد بود.
محمد هم رافع بن هرثمه را پيشكار خود نمود ولي ما وراء النهر را بنصر بن احمد واگذار كرد. نامه‌هاي موفق مشعر بر آن فرمان بخراسان رسيد كه عمرو بن ليث از خراسان معزول و ملعون شده و بايد او را نفرين كرد. رافع سوي هرات رفت كه در آنجا محمد بن مهتدي پيشكار ابو طلحه بن شركب بود. يوسف بن معبد محمد بن مهتدي را كشت و خود بهرات رفت و چون رافع رسيد يوسف از او امان خواست باو امان داد و او را بخشيد. رافع حكومت هرات را بمهدي بن محسن سپرد. رافع از اسماعيل بن احمد مدد خواست و او شخصا بياري رافع لشكر كشيد كه عده او چهار هزار سوار بود. رافع نيز علي بن حسين مروروذي را خواند او هم با عده خود وارد شد همه متفقا سوي شركب (ابن شركب) لشكر كشيدند او در مرو بود جنگ را آغاز كردند منهزم شد. اسماعيل هم سوي «محازل» بازگشت و آن در سنه دويست و هفتاد و دو بود. شركب (ابو طلحه بن) شركب سوي هرات رفت و مهدي با او موافق شد و رافع را ترك كرد باز جنگ با آن دو واقع شد و رافع هر دو را شكست داد.
شركب ناگزير بعمرو بن ليث پيوست و مهدي در يك غار پنهان شد برافع خبر دادند.
او را گرفت و گفت: واي بر تو. تباه شوي اي بي وفا بعد او را بخشيد و آزاد كرد.
رافع راه خوارزم را گرفت و آن در سال دويست و هفتاد و دو بود. ماليات را استيفا كرد و بنيشابور بازگشت.
ص: 212

بيان حوادث اندلس و افريقا

محمد بن عبد الرحمن امير اندلس سپاهي بفرماندهي فرزند خود منذر براي سركوبي مخالفين بشهر «سرقسطه» فرستاد آن سپاه كشت و زرع آن ديار را نابود نمود و قلعه «روطه» را گشود و عبد الرحمن روطي را اسير كرد كه او دليرترين مردم روزگار خود بود. سوي «دير تروجه» و بلاد محمد بن مركب بن موسي پيش رفت و غارت و هتك حرمت نمود.
از آنجا بشهر «لاردة» و «قرطاجنه» رفت كه اسماعيل آنجا بود با او نبرد كرد و اسماعيل تن بطاعت داد و از خلافت و ستيز دست كشيد و گروگان سپرد. پس از آن شهر «انقره» (غير از انقره تركيه) را قصد كرد و آن شهر متعلق بمشركين بود در آن جا چند قلعه گشود.
در آن سال ابراهيم بن احمد بن اغلب باهالي «بلد زاب» حمله كرد. قبل از آن بزرگان و اعيان شهر نزد او حاضر شده بودند بآنها خلعت داد و نيكي كرد و اسب بخشيد و بعد همه را كشت حتي پيران و كودكان و ناتوانان. جسد كشته ها را حمل كرد و در حفره افكند.
در آن سال يك گروه از لشكر بصقليه رفت. فرمانده آن گروه مردي ابو ثور نام بود با لشكر روم مقابله كرد تمام مسلمين جز هفت نفر كشته شدند. حسن بن عباس از امارت صقليه عزل و محمد بن فضل بجاي او نصب شد. او در همه جاي صقليه دسته‌هاي سپاه را فرستاد و خود با سپاهي عظيم سوي شهر «قطانيه» رفت.
كشت و زرع را نابود كرد.
پس از آن سوي «شلنديه» رفت و اهالي را كشت و در قتل افراط نمود. از آنجا بمحل «طبرمين» لشكر كشيد كشت و زرع را پامال نمود. پس از آن با سپاه روم جنگ كرد روميان گريختند و بيشتر آنها كشته شدند.
سه هزار كشته شمرده شد. سر آنها را هم بمحل «بلرم» بردند. پس از آن
ص: 213
مسلمين سوي قلعه كه روميان آنرا ساخته بودند رفتند كه آن قلعه را شهر «پادشاه» مي‌ناميدند مسلمين آنرا گشودند و مدافعين را كشتند و هر كه بود اسير نمودند.

بيان حوادث‌

در آن سال عمرو بن ليث سوي فارس لشكر كشيد، محمد بن ليث والي فارس بود با او جنگ كرد. محمد گريخت و عمرو لشكرگاه او را غارت نمود پس از آن عمرو سوي استخر لشكر كشيد و غارت كرد و عده دنبال محمد بن ليث فرستاد او را گرفتند و نزد او بردند. عمرو داخل شيراز شد و در آنجا اقامت گزيد.
در آن سال در ماه ربيع الاول زلزله در بغداد واقع و چهار صاعقه نازل شد (در طبري چهار روز باران هم اضافه شد).
در آن سال عباس بن احمد بن طولون بجنگ پدر خود لشكر كشيد. پدرش بمقابله پرداخت او را اسير كرد و از اسكندريه بمصر برد (در آن زمان مصر را مصر مي‌گفتند و هنوز قاهره احداث نشده بود و گر نه اسكندريه خود از مصر است).
عباس را بمصر بازگردانيدند و خبر اين واقعه را پيش از اين شرح داده بوديم.
در آن سال باردر شركب (مقصود ابو طلحه بن شركب) بر خجستاني پيروز شد و مادرش را اسير كرد.
در آن سال شبث بن حسين شوريد و عمرو بن سيما حاكم «حلوان» را گرفت.
در آن سال احمد بن ابي اصبغ از طرف عمرو بن ليث نزد احمد بن عبد العزيز- بن ابي دلف رفت و با مال بسيار بازگشت. عمرو از آن مال براي موفق مقداري با تحف و هدايا فرستاد. سيصد هزار دينار. پنجاه من مشك. پنجاه من عنبر.
دويست من عود، سيصد جامه زربافت، ظروف سيمين و زرين، چهارپا و غلامان كه قيمت آنها دويست هزار دينار بود بموفق تقديم كرد.
ص: 214
در آن سال «كيغلغ» خليل بن رمال بحكومت «حلوان» منصوب شد. اهالي محل سخت دچار فشار او شدند آنها را بجرم ابن شبث گرفتار كرد و آنها تعهد كردند عمر را آزاد كنند كار هر دو را اصلاح كرد.
در آن سال واقعه ميان «اذكوتكين» بن اسكاتكين و احمد بن عبد العزيز بن ابي دلف رخ داد. «اذكوتكين» احمد را منهزم كرد و شهر قم را گشود.
در آن سال عمرو بن ليث بفرمان ابو احمد (موفق برادر خليفه) سالاري (با عده) براي سركوبي محمد بن عبيد اللّه كرد فرستاد كه او را اسير كرد و نزد عمرو برد.
در ماه ذي القعده در بلاد شام مردي از فرزندان عبد الملك بن صالح هاشمي (عباسي) بنام «بكار» ميان محل «سلميه» و حلب و حمص قيام و بنام ابو احمد دعوت كرد. (برادر معتمد) ابن عباس كلابي با او جنگ كرد او گريخت. لؤلؤ نماينده احمد بن طولون براي او سالاري بنام بو ذر با لشكر فرستاد و دست او را از كار كوتاه كرد.
در آن سال لؤلؤ نسبت بمولاي خود احمد بن طولون تمرد كرد.
در آن سال احمد بن عبد اللّه خجستاني در ماه ذي الحجه بدست غلام خود كشته شد.
اتباع ابي الساج محمد بن علي بن حبيب يشكري را در قريه واسط كشتند و سرش را ببغداد بردند و نصب كردند.
محمد بن كيجور با علي بن حسين «كغتمر» جنگ كرد و «كغتمر» را گرفت و بعد رها نمود و آن در ماه ذي الحجه بود.
ابو المغيره مخزومي سوي مكه لشكر كشيد. والي مكه هارون بن محمد هاشمي بود عده قريب دو هزار مرد گرد آورد و مقاومت كرد. مخزومي سوي «عين مشاش» رفت.
حاكم جده آب محل را فاسد كرد (كه مهاجم نتواند زيست كند) مخزومي
ص: 215
خواربار و ذخيره را غارت نمود و خانه‌ها را آتش زد. قيمت نان در مكه هر دو قرص بيك درهم بالغ گرديد.
در آن سال پادشاه روم معروف بفرزند «صقلبيه» (سلاو) لشكر كشيد و «مالطيه» (مالت) را قصد كرد. اهالي «مرعش» و جوانان بياري مردم «مالطيه» شتاب كردند. پادشاه روم منهزم شد.
فرغاني كه از طرف ابن طولون حاكم بود مرزهاي شام را قصد كرد بيشتر از از ده هزار رومي را كشت سپاهيان هم غنايم بسيار بدست آوردند كه قسمت هر يكي چهل دينار (زر) شد.
هارون بن محمد بن اسحاق هاشمي امير الحاج شد.
ابن ابي الساج امير راه و حوادث شد.
محمد بن عبد اللّه بن عبد الحكم بصري فقيه مالكي كه يار شافعي بود و از او علم را آموخت بود در گذشت.

سنه دويست و شصت و نه‌

بيان وقايع صاحب الزنج‌

در آن سال موفق هدف تير شد. سينه او مجروح گرديد. سبب اين بود كه چون بهبود كشته شد علوي بگرفتن اموال او طمع كرد او دانسته بود كه دويست هزار دينار باضافه جواهر و سيم و اشياء ديگر در گنج او بوده. خانواده و ياران او را گرفت و تازيانه زد و خانه‌ها را خراب كرد كه گنج‌ها را بيابد ولي چيزي پيدا نكرد و اين كار موجب شد كه اتباع صاحب الزنج نگران و بدبين باشند و عده‌اي از آنها گريختند. موفق دستور داد كه اتباع بهبود اگر بخواهند تسليم شوند در امان خواهند بود. آنها هم بتسليم شتاب كردند و موفق نام آنها را در دفتر لشكر وارد
ص: 216
وارد كرد كه مواجب بگيرند.
موفق ديد كه هميشه وزش باد مخالف مانع عبور او و اتباع او سوي شهر زنگ شده خواست براي خود و لشكريان در جانب غربي يك محل اختيار كند (كه هميشه در آنجا آماده باشند) دستور داد نخل را قطع و جا را هموار كنند و ديوار و حصار بسازند و گرد آن خندق حفر نمايند تا از شبيخون دشمن ايمن باشند حفظ و حمايت كارگران را هم بسالاران خود بر حسب نوبت مقرر نمود. صاحب الزنج دانست اگر موفق و لشكر او نزديك شوند اتباع او تسليم و پناهنده مي‌شوند زيرا از دوري راه مي‌ترسيدند و كمتر پناه مي‌بردند نزديك شدن آنها بيشتر زنگيان را بيمناك مي‌كند و تدبير او باطل مي‌شود. دستور داد كه اتباع او بكوشند كه موفق در آن كار موفق نشود و جانبازي كنند. آنها هم سخت جنگ و فداكاري كردند. اتفاقا روزي تند بادي وزيد و يكي از سران سپاه (با عده) دور افتاد آن پليد فرصت را مغتنم شمرد و بمحاصره او كوشيد و مدد از آن سالار بريده شد. تمام اتباع خود را بجنگ او فرستاد او گريخت و بسياري از عده او كشته شدند و در حال فرار كشتي پيدا نكرد كه سوار شود و بگريزد. زنگيان هم سخت هجوم بردند و بازگشتند و بسيار كشتند و اتباع موفق تار و مار شدند و عده از آنها خود را بآب انداختند و بقيه بشهر موفقيه رسيدند اين كار براي مردم بسيار ناگوار بود. موفق دانست كه لشكر زدن آن در ناحيه غرب دشوار است و هرگز از شبيخون زنگيان آسوده نخواهد شد. زنگيان هم بدان مكان آشناتر بودند كه بسبب آشنائي بوضع دليرتر و چابكتر مي‌شدند.
دستور داد ديواري كه كشيده بودند از طرف رود ويران و راهي براي رفت و آمد خود ايجاد كنند و خود شخصا بجنگ پرداخت كشتار ميان طرفين بسيار شد و بسياري از دو جانب مجروح شدند و جنگ بدان شدت تا چند روز دوام يافت.
اتباع موفق بر عبور از دو پل «نهر منكي» قادر نبودند ولي زنگيان عبور مي‌كردند و بسپاهيان نزديك مي‌شدند و از پشت غافل گير مي‌كردند و با حيله آنها را مي‌راندند. موفق باتباع خود فرمان داد كه آن دو پل را بگيرند آن هم
ص: 217
هنگامي كه زنگيان از حراست و حمايت پل غافل شوند. بمهاجمين دستور داد كه كارگران اره و تيشه دار را همراه خود ببرند. همچنين آلات و لوازم ديگر آنها بر پل حمله كردند كه ناگاه زنگيان رسيدند و نبردي سخت رخ داد زنگيان كه فرمانده آنان ابو الندي بود منهزم شدند و هنگام فرار ابو الندي با تير كه بسينه او اصابت كرد كشته شد. اتباع موفق هم دو پل را ويران كردند و بازگشتند كه كه ناگاه تير بسينه موفق اصابت كرد. اتباع او هم بفتح شهر كوشيدند و توانستند يك ديوار را بشكافند و منهدم كنند و از رخنه آن وارد شهر شوند. در شهر نفوذ يافتند و تا خانه ابن سمعان و سليمان بن جامع هم رسيدند كه هر دو را با زمين يكسان كردند و باز رفتند تا بازارچه آن پليد رسيدند كه آنرا ويران نمودند. خانه حياتي را هم ويران و گنجهاي آن پليد را كه در آنجا پنهان بود غارت كردند و سوي مسجد جامع رفتند كه آنرا منهزم نمايند كه دسته‌هاي جنگجوي حامي مسجد رسيدند كه مانع وصول سپاهيان شدند. خود آن پليد هم با مصون ماندن مسجد مصون گرديد. او با گروهي از ياران كارآگاه و دلير خود مانده بود كه چون يكي از آنها مجروح مي‌شد او را نزد خود مي‌كشيدند و جاي او را بمدافعين ديگر مي‌سپردند چون موفق كارزار را بدان گونه ديد بفرزند خود ابو العباس فرمان داد كه گروهي از دليران را انتخاب و مسجد را قصد كند كه يكي از اركان مسجد جامع را ويران كنند. عده كلنگ دار هم بر آنها افزود و نردبانها را آماده نمود. گروه ابو العباس رفتند و زنگيان با شدت دفاع كردند ولي آنها پيروز شدند و منبر آن پليد را ربودند و نزد موفق بردند باز هم موفق بتخريب مسجد اصرار كرد كه قسمت عمده آن ويران شد. سپاهيان را هم ديوان آن پليد را با دفاتر و برخي از گنجها را گرفتند و علائم فتح و پيروزي موفق نمايان شد. آنها در آن حال بودند كه يك تير بسينه موفق اصابت كرد (چنانكه اشاره نموديم) آن تير بدست يك مرد رومي كه با صاحب- الزنج بود انداخته شد نام آن رومي قرطاس بود و آن در تاريخ بيست و پنجم ماه جمادي- الاولي بود. موفق مجروح شدن خود را مكتوم نمود و بشهر خود بازگشت و با
ص: 218
شدت درد زخم را از اتباع خود مكتوم كرد تا جنگ بشدت خود باقي بماند ولي پوشانيدن حال موجب فزوني الم و ملال گرديد بحديكه ترسيدند او هلاك شود.
سپاه هم آشفته و پريشان و مضطرب گرديد. سپاهيان ترسيدند و گروهي از شهر هم رفتند و خبر رسيد كه سپاه او مختل گرديد ياران و خردمندان باو گفتند بايد سوي بغداد برگردد و يكي را بجاي خود فرمانده كل نمايد او نپذيرفت و ترسيد كه اگر برود وضع پريشان آن پليد دوباره محكم و حال او اصلاح شود.
موفق از مردم رو پنهان كرد و پس از مدتي دوباره جنگ را آغاز كرد آن در ماه شعبان همان سال بود.

بيان آتش زدن كاخ صاحب الزنج‌

چون زخم موفق ملتئم و حال او بهتر شد جنگ را دوباره تجديد و علوي را قصد كرد. او رخنه‌ها را از ديوار گرفته و ترميم كرده بود. موفق دستور داد باز ديوار را ويران كنند. روزي هنگام عصر و غروب براي نبرد سوار شد. آن روز جنگ تا «نهر منكي» كشيده شده و زنگيان در آن ميدان تجمع كرده سرگرم جنگ بوده و تصور نمي‌كردند جز از روبرو كسي بآنها حمله كند. موفق با تيشه داران و كلنگ برداران از «نهر منكي» رسيد و با آنها مقابله و نبرد كرد چون جنگ گرم شد فرمان داد جنگجويان سوار كشتي از پشت سر آنها كه «نهر ابي الخصيب» باشد حمله كنند و پيادگان آنها را غافلگير نمايند. اتباع موفق از پشت حمله كردند و هر كه بود كشتند. كشتار عظيمي رخ داد بشهر داخل شدند و كاخهاي زنگ را غارت كردند و پس از غارت آتش زدند. بسياري از زنان اسير را كه براي تمتع نزد زنگيان بازداشت شده بودند نجات دادند و غنايمي بدست آوردند. هنگام غروب آفتاب موفق با فتح و ظفر بازگشت. روز بعد صبح زود جنگ را تجديد كرد و كاخها را تخريب كرد تا آنكه بكاخ كلابي (در طبري انكلاي و اين صحيح باشد) رسيد كه آن كاخ
ص: 219
بقصر آن پليد متصل بود. چون آن پليد حال را بدان گونه ديد و ديگر چاره نداشت با علي بن ابان مشورت كرد و او رأي داد كه آب را در زمين شوره‌زار كه راه دشمن بود جاري و چند خندق حفر كند كه مانع هجوم سپاه بشود او هم بدان رأي عمل كرد.
موفق هم تصميم گرفت كه همت خود را بهموار كردن راه و پر نمودن خندقها و اصلاح طريق بگمارد مدتي طول كشيد كه در آن مدت پليدها دفاع كردند و جنگ شدت و دوام يافت و عده بسياري از طرفين كشته و مجروح شدند. موفق چون سختي كارزار را ديد تصميم گرفت عده را بكاخ پليد برساند كه آنرا آتش بزنند. آنها از دجله رفتند ولي عده مدافعين زنگي فزون و نيرومند بود كه براي دفاع و حمايت كاخ خود خوب تدارك نموده بود. هر كشتي جنگي كه نزديك كاخ او مي‌رسيد هدف تير مي‌شد كه تيراندازان بالاي كاخ آماده بودند علاوه بر آن فلاخن داران سنگ و سرب گداخته بر مهاجمين مي‌ريختند. آتش زدن كاخ دشوار بود. موفق دستور داد كه كشتي‌ها را با سقف محكم بپوشانند و سقف را قيراندود كنند و با موارد ديگر روكش نمايند كه آتش در آن اثر نكند. چون ساخته و آماده شد دليران ممتاز و نفط اندازان و آتش افروزان و بسياري از جنگ آوران ماهر و شجاع را در آن كشتي سوار و روانه كرد.
محمد بن سمعان منشي آن پليد امان خواست و تسليم شد او مورد اعتماد و وثوق و بهترين ياران وفادار بود. علت تسليم او اين بود كه آن پليد تصميم گرفته بود خود بتنهائي بدون خانواده و غلام و اطلاع ياران بگريزد و خود را نجات دهد و چون محمد بر انديشه او آگاه شد از موفق امان خواست باو امان داد و انعام داد و نيكي نمود. گفته شد: سبب تسليم او اين بود كه او از ياري و همكاري آن پليد بستوه آمده بود و چون بر كفر و بي ديني او آگاه و قادر بر رهائي خود نبود تن بتسليم داد و آن در دهم ماه شعبان بود.
روز بعد موفق صبح زود بجنگ پليدها كمر بست ابو العباس را فرمان داد كه خانه محمد كرنابي را كه جنب كاخ آن پليد بود قصد كند و آتش بزند. خانه‌هاي
ص: 220
پيرامون آنرا كه مسكن سالاران زنج بود دچار حريق كند تا آنها بخانه‌هاي خود بپردازند و از حمايت كاخ پليد باز بمانند. كشتي‌هاي پوشيده را هم دستور داد كه قصر پليد را قصد كنند و بديوار كاخ ملحق شوند. ناپاكان با جنگجويان كشتي سوار سخت نبرد كردند و آتش بر آنها انداختند ولي آتش كارگر نشد.
سپاهيان موفق هم آتش به در و پنجره قصر انداختند و از خارج افروختند.
سواران كشتي از آسيب آن پليد سالم ماندند و اين باعث شد كه بتوانند حمله را ادامه دهند. كشتي‌هاي آن پليد چون ديگر در آتش افروزي تأثير نداشت غلامان را فرستاد كه سوار شوند و هنگام طغيان آب و شروع مد (طغيان دريا در وقت معين- مد و جزر) بتوانند از نيروي آب استفاده و بر مهاجمين تسلط يابند چون نيروي خود را آماده كرد كشتي‌هاي موفق باز بكاخ حمله كردند و از رود دجله آتش انداختند و چند خانه در پيرامون كاخ پليد را سوختند. آن پليد و همراهان او شتاب زده نتوانستند اموال و ذخاير را ببرند ناگزير خود بتنهائي گريختند و غلامان موفق بر ديوار قصر بالا رفتند. آنچه را كه آتش نگرفته بود ربودند. سيم و زر و زيور و اشياء گرانبهاي ديگر را غارت كردند. عده از بانوان كه آن پليد گرفته و برده كرده را آزاد نمودند.
كاخهاي فرزندش «انكلاي» را هم آتش زدند و غارت كردند. باز هم با اتباع آن پليد جنگ را ادامه دادند.
دم در كاخ بسياري از مدافعين زنگ كشته شدند مجروح و اسير هم بسيار بود ابو العباس هم خانه‌هاي كرنابي را آتش زد و غارت و ويران كرد. مردم از آن پيروزي شادي كردند. ابو العباس يك زنجير بسيار محكم و عظيم را بريد كه آن پليد براي منع عبور دشمن از رود ابي الخصيب بسته بود ابو العباس سلسله را با خود برد.
موفق هنگام غروب با پيروزي و فتح بازگشت. آن ناپاك خود و خانواده و فرزند و عيال و مال و مردم را دچار تباهي كرد.
آنچه باو رسيد مانند اعمال او نسبت بزنان مسلمان و اموال و خانواده مسلمين
ص: 221
بود. آنچه را بسر مسلمين آورده بود از قبيل رعب و غارت و خوف و قتل و هتك ناموس و ربودن دختران و زنان و بليات ديگر بسر خود او آمد.
فرزندش انكلاي مجروح و زخم كاري بشكم او وارد شد.

بيان غرق شدن نصير

روز يكشنبه بيستم ماه شعبان ابو حمزه نصير كه فرمانده كشتي‌هاي جنگي بود دستخوش آب گرديد. سبب اين بود كه موفق صبح زود لشكر كشيد و جنگ كرد و بنصير فرمان داد كه پل نهر ابي خصيب را كه آن پليد ساخته بود ويران كند.
آن پل نرسيده بدو پل بود كه زنگيان حامي آنها بودند. نصير وارد رود ابو الخصيب شد و دسته‌هاي لشكر را بجهات مختلفه تقسيم و مرتب نمود. نصير خود شتاب كرد و هنگام مد و طغيان آب با چندين كشتي داخل رود شد. آب كه در حال مد بود كشتي او را تا پل برد و ملتقق نمود. چند كشتي جنگي بدون فرمان موفق خود سرانه بر اثر كشتي نصير داخل رود شد كه حامل غلامان جنگجو بود آن كشتي‌ها بكشتي نصير خورد و تصادم و تصادف كرد. ملوانان قادر بر كاري نبودند. زنگيان آن حال و وضع را ديدند بر دو جانب رود تجمع كردند. ملاحان از بيم حمله زنگيان خود را بآب انداختند. زنگيان داخل كشتي‌ها شدند. بعضي از جنگجويان را كشتند و بسياري از آنها غرق شدند. نصير پايداري كرد و نزديك بود گرفتار شود از بيم گرفتاري خود را بآب انداخت كه غرق شد.
موفق آن روز را بجنگ زنگيان پايان داد. مي‌زد و مي‌كشت و مي‌گرفت و مي‌برد و تاراج مي‌كرد. سليمان بن جامع در آن روز سخت دليري كرد. در جاي خود پايداري نمود تا آنكه كمين از طرف كمينگاه موفق بروز كرد سليمان ناگزير تن بگريز داد. هنگام فرار مجروح شد كه بر رو افتاد. نزديك آتش‌سوزي افتاد كه نيمي از تن او سوخت اتباع او بحمل وي مبادرت كردند كه نزديك بود اسير شود.
ص: 222
موفق هم با پيروزي و سلامت بازگشت و موفق بدرد مفاصل مبتلا شد و مدت يك دو ماه درد كشيد كه ماه شعبان و رمضان و چند روز از شوال بود. در آن مدت از جنگ زنگيان خودداري كرد و چون بهبودي يافت اسباب نبرد را فراهم كرد.

بيان آتش زدن پل علوي صاحب الزنج‌

چون موفق مبتلا بمرض مفاصل شد آن پليد بناي پل را تجديد كرد. آن پل همان پل است كه نصير نزديك آن غرق شد.
پل را ساخت و ترميم و محكم نمود. نزديك آن هم سد ساروجي ساخت و با آهن پوشانيد و آب را هم بست كه در تنگنا جاري شود (سكر بكسر سين- سد) و آن سد را با سنگ و مواد ديگر ساخت تا مدخل رود تنگ شود و كشتي‌ها با جريان تند آب داخل تنگنا و آب پرفشار نشود. موفق عده از اتباع خود را برگزيد و براي شكستن سد فرستاد كه از ناحيه شرق و غرب ابو الخصيب بشكستن سد بكوشند عده كارگر و نجار و تيشه دار هم فرستاد كه پل را ببرند و آنچه در پيرامون آن ساخته شده تباه كنند چند كشتي هم پر از ني كرد و بنفط آلود و آتش زد و براي سوزاندن پل چوبي رها نمود. چند دسته از سپاه را براي نبرد زنگيان پراكنده فرستاد كه كه ناپاكان را از ياري نگهبانان پل باز دارد. سپاهيان بر حسب فرمان پيش رفتند يك گروه هم سوي پل روانه شدند. تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران/ ترجمه ج‌18 222 بيان آتش زدن پل علوي صاحب الزنج ..... ص : 222
كلاي فرزند آن پليد و علي بن ابان و سليمان بن جامع با آنها روبرو شدند جنگ رخ داد و دوام يافت، آنها از پل دفاع كردند زيرا مي‌دانستند اگر بريده شود چه زيان و آسيبي بآنها خواهد رسيد آنگاه مهاجمين بدو پل بزرگ ديگر به آساني خواهند رسيد. جنگ تا عصر دوام يافت.
غلامان موفق ناپاكان را از حمايت پل زايل كردند و تيشه داران پل را بريدند و هر چه از سنگ و ساروج ساخته شده ويران نمودند و قبل از آن تخريب آن امكان نداشت و با ايجاد راه توانستند كشتي‌هاي پر از ني و نفط را سوي پل ببرند
ص: 223
و آتش بزنند بنابر اين تيشه داران پس از جنگ و دليري غلامان توانستند اين امكان را فراهم كنند. و كشتي‌هاي آتش افروز را بداخل رود سوق دهند.
كشتي‌ها داخل شد و جنگجويان زنگيان را كشتند و از پيرامون پل راندند و چون توانستند آنها را زايل كنند پل اول را كه بسيار مهم بود گرفتند و بسياري از سپاهيان را كشتند خلق بسياري هم از آنها امان گرفتند و تسليم شدند. اتباع موفق نزديك پل مغرب هم رسيدند ولي موفق آنها را برگردانيد زيرا ترسيد كه شب برسد و آنها دچار شوند آنها هم بازگشتند موفق دستور داد كه بر تمام منبرها گفته شود كه هر كه دليري بكند باندازه دليري و مجاهده او مزد و انعام دريافت خواهد كرد مقصود از آن اعلان تشويق جنگجويان بفتح و ظفر است تا با دشمن بيشتر ستيز و نبرد شود.
روز بعد دو برج را كه با آجر ساخته شده بود ويران كردند كه زنگيان آن دو برج را براي منع ورود كشتي‌هاي جنگي بنا كرده بودند كه اگر هم داخل رود شود نتواند خروج كند.
چون آن دو برج را ويران كرد دخول در نهر و ادامه جنگ براي موفق آسان شد.